درس نهم: صفات ذاتیه
-مقدمه
-صفات ذاتیه و فعلیه
-اثبات صفات ذاتیه(حیات، علم و قدرت)
مقدمه
در درس قبل دانستیم، خدای متعال که علت هستی بخش جهان است، همه کمالات وجود را دارد و هر نوع کمالی که در هر موجودی یافت میشود، همه از اوست بدون اینکه با افاضه آن، اندکی از کمالات او کاسته شود. مانند معلمی که از علم خود به متعلّم میآموزد، بدون اینکه چیزی ازعلمش کم شود. البته افاضه وجود و کمالات وجودی از طرف خداوند متعال، بسی بالاتر از این مثال است. شاید رساترین تعبیر در این زمینه این باشد که بگوییم: عالم هستی پرتو و جلوهای ازذات مقدس الهی است. چنانکه از آیه شریفه«اللهُ نورُالسَّمواتِ وَ الاَرضِ1» میتوان استفاده کرد. منظور از نور در این آیه، همان تجلی و ظهور قدرت خداوند است که همه آسمانها و زمین را فرا گرفتهاست و بر همه چیز احاطه دارد«وَاللهُ مِن وَرائهِم مُحیط2».
سؤال: چه مفاهیمی درباره خداوند متعال، میتوان به کار برد؟
با توجه به کمالات نا متناهی خداوند، هرگونه مفهومی که دلالت برکمال داشته باشد و مستلزم هیچگونه نقص و محدودیتی نباشد، قابل صدق بر خدای متعال است. مانند: حیات، قدرت، علم، خالقیت و... .
سؤال: چند گروه درباره صفات خداوند، سخن گفتهاند؟ دو گروه.
گروه اول: در آیات قرآن، روایات شریفه، ادعیه و مناجاتهای حضرات معصومین(علیهمالسلام) صفاتی از قبیل: نور، کمال، جمال، محبت، بهجت و مانند آنها را به خداوند متعال، نسبت دادهاند که این گروه در حقیقت همان اهل عرفان هستند.
گروه دوم: فلاسفه و متکلمین در کتب فلسفه و عقاید و کلام اسلامی آنچه که به عنوان صفات الهی مطرح میکنند؛ تعداد معینی از صفات است که به دو دسته(ذاتیه و فعلیه) تقسیم میشوند.
بخش اول
موضوع: صفات ذاتیه و فعلیه
سؤال: صفات ذاتیه و فعلیه را تعریف کرده و فرق بین آنها را بیان کنید؟
صفات ذاتیه: صفاتی هستند که با توجه به نوعی از کمال، از ذات الهی انتزاع میشوند. مانند: علم، قدرت و حیات که از مهمترین صفات ذاتیه هستند.
صفات فعلیه: صفاتی هستند که ازنوعی رابطه بین خدای متعال و مخلوقاتش انتزاع میشوند. مانند: خالقیت، رازقیت و... .
فرق اصلی صفات ذاتیه با صفات فعلیه: در صفات ذاتیه، ذات مقدس الهی مصداق عینی آنهاست؛ یعنی صفاتش از ذاتش جدا نمیشود، خواه مخلوقات باشند یا نباشند. این صفات در ذات خداوند ثابت است مثل صفت حیات که ارتباطی با وجود داشتن یا نداشتن موجودات ندارد. صفاتی که برای انتزاع آنها و اتصافشان به خداوند متعال تنها نفس ذات واجب الوجود، کفایت میکند و نیازی به در نظر گرفتن چیزی بیرون از ذات واجب الوجود و مقایسه آن با ذات او نیست3.
اما دسته دوم(صفات فعلیه): حکایت از نسبت و اضافهای بین خدای متعال و آفریدگان دارد که ذات الهی و مخلوقات به عنوان طرفین این اضافه در نظر گرفته میشوند. برای مثال در صفت خالقیت، خالق و مخلوق دو طرف این رابطه هستنند. ویا در صفت رازقیت، رازق و مرزوق، دو طرف این رابطه هستند. این ارتباط بین خدا و مخلوقات را اضافه(نسبت) میگویند. چون خداوند چیزی را به انسان افاضه(اضافه) میکند. در این رابطه بین خدا و مخلوقات، فقط دو طرف وجود دارد؛ آفریده و آفریدگار. و مفهوم آفریدن از رابطه بین این دو انتزاع میشود و یک حقیقت جداگانه نیست.
سؤال: مهمترین صفات ذاتیه خداوند کدامند و چگونه میتوان، صفات ذاتیه و فعلیه خداوند را به یکدیگر برگرداند؟
مهمترین صفات ذاتیه خداوند، علم، قدرت و حیات است که خداوند این صفات را قبل از خلق مخلوقاتش نیز داشته است. پس خداوند چه مخلوقاتی داشته یا نداشته باشد، آنها را داراست و عین ذاتش است. ولی اگر این صفات در رابطه با مخلوقات در نظر گرفته شوند، تبدیل به صفت فعل میشوند. برای مثال اگر گفته شود: خداوند عالم است- صفت ذات است(لا یُحیطونَ بِشَیءٍ مِن عِلمِه الاّ...4 ولی اگر گفته شود: خداوند عالم به اعمال بندگانش است، صفت فعل است.«اِنَّ اللهَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدور5» یا «عَلِمَ الله أنَّکُم سَتَذکُرونَهُنَّ...6» «عَلِمَ الله أنکم کُنتُم تَختانون7». همچنین، صفات فعلیهای چون سمیع و بصیر در مورد خداوند متعال به دو صورت استعمال میشود:
1.به صورت صفت ذات( وقتی به مبادی آن برگردانده شود): اگر به معنای عالِم بر مسموعات و مبصرات در نظر گرفته شود و یا اینکه خداوند، قدرت بر شنیدن و دیدن، دارد از صفات ذات میشود چون به اصل آنها یعنی علیم (علم) و قدیر(قدرت) برمیگردد.
2.به صورت صفت فعل: اگر منظور از آن شنیدن و دیدن بالفعل باشد که از رابطه بین ذات شنونده و بیننده با اشیاء قابل شنیدن و دیدن، انتزاع میشود از صفات فعلیه به شمار میرود؛ یعنی اگر این شنیدن و دیدن در رابطه با مخلوقات در نظر گرفته شود که خداوند اعمال بندگان را میبیند و میشنود، صفت فعل میباشد.
یکی دیگر از صفات فعل خداوند، یُحیی و یُمیت است که اگر این صفات را به اصل و ریشه آنها(مبادی)؛ یعنی صفات ذات، برگردانیم و بگوییم: خداوند متعال، قدرت بر احیاء و اماته دارد؛ صفت ذات است. اما اگر رابطهای بین خدا و مخلوقات در نظر بگیریم که یک طرف آن مخلوقات هستند و طرف دیگر خداوند است که مخلوقات را زنده میکند و میمیراند و مخلوقات وابستگی ذاتی در حیات و مرگ خود به خداوند دارند در اینصورت صفت فعل است. همچنین، عباراتی که در دعاها استفاده میشوند، مانند«سمیعالدعاء، سامعالاصوات، مجیبالدعوات8و...» چون دو طرف دارند همه صفات فعل خداوند هستند. پس به طور کلی هر کدام از صفات فعل خداوند را به اصل و ریشه آنها(مبادی)؛ یعنی صفات ذات (علم، قدرت و حیات) برگردانیم، بدون اینکه رابطهای در نظر بگیریم از صفات ذاتیه، محسوب میشود و اگر در رابطه با مخلوقات در نظر بگیریم، صفت فعل، میشود.
پی نوشت:
1.سوره نور، آیه35.
2.سوره بروج، آیه 20.
3.شرح بدایه، ج4، ص 73.
4.سوره بقره، آیه 255.
5.سوره آل عمران، آیه119.
6.سوره بقره، آیه235.
7.سوره بقره، آیه187.
8.دعای جوشن کبیر.
بخش دوم
موضوع: اثبات صفات ذاتیه
سؤال: راه کلی اثبات صفات ذاتیه کدام است؟
سادهترین راه برای اثبات صفات ذاتیه(علم، قدرت و حیات) الهی این است که این مفاهیم، وقتی در مورد مخلوقات به کار میرود؛ حکایت از کمالات آنها میکند. پس باید کاملترین مرتبه آنها در علت هستی بخش، موجود باشد؛ زیرا هر کمالی که در هر مخلوقی یافت شود از خدای متعال است و بخشنده آنها باید واجد آنها باشد تا به دیگران افاضه کند. ممکن نیست کسیکه حیات را میآفریند، خودش فاقد حیات باشد. یا کسیکه علم و قدرت را به مخلوقات افاضه میکند، خودش جاهل و نادان باشد. پس وجود این صفات کمالیه در بعضی از مخلوقات، نشانه وجود آنها در آفریدگار متعال میباشد بدون اینکه تؤام با نقص و محدودیت باشد، پس خداوند دارای حیات و علم و قدرت نامتناهی است«فاقد الشَّیءِ لا یُعطیه».
- با توجه به آیه«یا اَیُّهَاالنّاسُ! اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلَی اللهِ ...1» که همه موجودات، فقر ذاتی دارند.
- و بر اساس قانون علیت که هر معلولی نیازمند علتش است
- و هم چنین طبق این قاعده فلسفی که« فاقد چیزی نمیتواند آن را به دیگری عطا کند».
- درمییابیم که معلول نه تنها در ذاتش بل در صفاتش نیز نیازمند علتش است و از آنجایی که علت هستی بخش، خداوند است، پس در حقیقت، تمام صفات کمالیهای که در مخلوقات هست همه از ذات خداوند است و خود او بالاترین مرتبه از آن صفات را داراست.
مثال: اگر در انسانها صفتی مانند کرم یا عفو و... و جود دارد، پس خداوند که علت هستی بخش جهان است؛ کریم مطلق و عفو مطلق خواهد بود. بنابراین، انسان باید برای نزدیک شدن به قرب الهی صفت کمال را در خود رشد دهد و نسبت به دیگران، کریم و بخشنده باشد؛ چون همه اینها از فضل و رحمت خداوند است(هذا مِن فَضلِ رَبّی2).
کمالات خداوند، نقص و محدودیت ندارد: صفات خداوند، بینهایت است و هیچ نقص و محدودیتی ندارد. برای مثال، صفت قدرت خداوند، بینهایت است«اِنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیر» و هرگز این قدرت، کم یا تمام نمیشود در صورتیکه قدرت انسان چون همراه با نقص و محدودیت است در ایام کهولت سن، کم میشود، یک انسان مسن، قدرت روزهای جوانیش را ندارد و روزی نیز این قدرت به پایان میرسد. نتیجه اینکه، فقط خداوند متعال است که صفاتش همه نامتناهی هستند و با نقص و محدودیت همراه نیستند.
پی نوشت:
1.سوره فاطر، آیه15.
2.سوره نمل، آیه 40.
بخش سوم
موضوع: علم الهی
سؤال: معنای علم چیست؟
معنای لغوی: آگاهی، دانش، دانستن و یقین داشتن1.
علم، معنایی بدیهی و روشن دارد؛ زیرا هریک از ما انسانها آن را مانند یکی از احوالات نفسانی در درون خود مییابیم. هر یک از ما این مطلب را تجربه کردهاست. ابتدا نسبت به مطلبی جاهل و ناآگاه بوده، سپس حالتی در او به وجود آمده که از آن به علم و آگاهی تعبیر میشود2.
معنای علم درمنطق: علم«حاضر شدن صورت اشیاء درذهن است(حضورُ صورةِ الشَیءِ عِندَالذِهن)3. این تعریف فقط شامل علم حصولی میشود در صورتیکه علم دارای اقسام دیگری از جمله علم حضوری نیز هست. بنابراین، میتوان گفت: «علم به نحو مطلق(اعم از حضوری و حصولی4) عبارت است از حضور معلوم، نزد عالم5.
سؤال: آیا مفهوم علم، قابل اطلاق بر خداوند هست؟
مفهوم علم از بدیهیترین مفاهیم است ولی مصادیقی که از آن در میان مخلوقات میشناسیم، مصادیقی محدود و ناقص میباشد و با این ویژگیها قابل اطلاق بر خداوند نخواهد بود. اما چنانکه اشاره شد، عقل میتواند برای این مفهوم کمالی، مصداقی را در نظر بگیرد که هیچگونه، نقص و محدودیتی نداشته باشد و عین ذات عالم باشد که همان علم ذاتی خدای متعال است.بخش عمدهای از علم ما از طریق ابزار و آلات درونی و بیرونی حاصل میشود. برای مثال، ما در ادراک محسوسات از اعضای خود(چشم، گوش،...) و گاه نیز از ابزار خارجی استفاده میکنیم. اغلب علوم ما حادث هستند؛ یعنی علومی هستند که پس از جهل پیدا شدهاند و به همین دلیل در معرض زوال و نابودی هستند. علاوه بر این، مجموعه علم ما به مثابه یک مجموعه، بسیار ناقص و محدود است و آنچه میدانیم در مقایسه با آنچه نمیدانیم، بسیار ناچیز میباشد. اما علم الهی از این همه نواقص مبرّی است؛ علمی است مطلق، نامحدود، ازلی و ابدی است که هیچ ابزار و مقدمه و واسطهای نیاز ندارد6. علم خداوند متعال، ذاتی است(والله بکلّ شیء علیم)7.
پی نوشت:
1.فرهنگ فارسی معین، ذیل علم.
2.محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ج 1، ص214.
3.منطق مظفّر، ص14.
4.به درس 5 بخش بیشتر بدانید، مراجعه کنید.
5.علی ربّانی گلپایگانی، المحاضرات فیالالهیات، ترجمه سلیمانی، ص92.
6.محمدسعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ج1، ص214و215.
7.سوره بقره، آیه282.
بخش چهارم
موضوع: راههای اثبات علم خداوند سبحان
سؤال: از چه راههایی میتوان علم خداوند سبحان را اثبات کرد؟
علم خداوند سبحان را از راههای متعددی میتوان اثبات کرد. در این درس به سه راه اشاره شدهاست. راه اول و دوم بدیهی هستند و راه سوم، مقدمات آن فلسفی و غیر بدیهی هستند.
راه اول(بدیهی): «فاقِدُ الشَیءِ لا یُعطیِه؛ عطا کننده یک کمال، فاقد آن نیست.» چون، علم در میان مخلوقات وجود دارد باید کاملترین آن در آفریننده آنها موجود باشد. خداوند متعال، انسان را خلق کردهاست و به او این قدرت را دادهاست که با علم حضوری به ذات خود، علم داشته باشد و آن کس که چنین کمالی را عطا کردهاست، باید خودش به نحو اتمّ و اکمل دارای آن باشد؛ زیرا کسی که کمالی راندارد، نمیتواند آن را به دیگران بدهد1. بنابراین، هر صفت کمالی که در مخلوقات هست، خداوند متعال، بالاترین مرتبه آن کمال را دارد که به مخلوقات افاضه میکند.
راه دوم(بدیهی): راه نظم( اتقان آفرینش به علم آفریننده دلالت دارد): هر پدیدهای که از نظم و اتقان بیشتری برخوردار باشد، دلالت بیشتری بر علم و دانش پدیدآورندهاش دارد. چنانکه یک کتاب علمی یا یک شعر زیبا یا هر اثر هنری، دلالت بر ذوق و مهارت پدیدآورندهاش دارد. آفریننده یک دستگاه به طورقطعی، از ریزترین جزء آن، آگاهی کامل دارد. آیا میتوان گفت که سازنده هواپیما از بخشهای علمی و فنی آن بیخبر بودهاست؟ یا نویسنده دایرة المعارف از محتوای آن بی اطلاع است؟ هرگاه مصنوعی بر اساس طرح و نقشه دقیق و منظمی ساخته شود، از این خصوصیات می توان به عالم بودن سازنده آن پی برد. بنابراین، اینکه تمام هستی از اتم گرفته تا کهکشانها، طبق نقشه و قوانین منظم آفریده شدهاست، دلالت براین دارد که نظم دهنده این موجودات دارای علم و آگاهی است و چون نظم دهنده، خداوند است پس او دارای علم و آگاهی است2. «ألا یَعلَمُ مَن خَلَقَ وَ هُوَ اللَطیف الخَبیر؛ آیا آن کسیکه موجودات را آفریده از حال آنها آگاه نیست؟ در حالیکه او(از اسرار دقیق) با خبر و آگاه است.3»
«وَعِندَهُ مَفاتِحُ الغِیبِ لا یَعلَمِها... 4».
راه سوم(فلسفی و غیربدیهی): «هر موجود مجرّد مستقلّی دارای علم است.» (تجرّد از ماده ملاک حضور است.) از آنجا که موجود مادی دارای ابعاد و اجزاء است و تغییر و تحوّل دارد، نمیتواند علم حضوری نسبت به خود داشته باشد، اما موجود مجرد از ماده، عالِم به خویش است؛ زیرا ذات او نزد خودش حضور دارد و همین حضور، علم او به خودش میباشد5. مثل حضور ذات انسان نزد خودش و یا علم انسان به احساسات و عواطفش؛ انسان نسبت به وجود خود، علم حضوری دارد و میداند که هست. حال اگر موجودی در سطح بالایی از تجرد باشد، این حضور به صورت اتمّ و اکمل خواهد بود، چنین موجودی ذاتش برای خودش، حاضر میباشد و منظور از علم خداوند به ذاتش همین است6.
اقسام(مراتب) علم الهی:
علم الهی به دو نوع تقسیم میشود:
1- علم به ذات
2- علم به غیر
مقصود از قسم اول؛ علم خداوند به ذات خویش و مقصود از قسم دوم، علم خداوند به موجودات است و چون موجودات، مخلوقات خداوند هستند پس هم به موجودات، قبل از ایجاد آنها و هم پس ازایجاد آنها علم دارد 7.
مراتب(اقسام) علم الهی
1-علم به ذات
2- علم به اشیاء دیگر قبل از ایجاد
3-علم به اشیاء دیگر پس از ایجاد8
اثبات علم خداوند به ذاتش:
مقدمه اول: علم همان حضور مجرد نزد مجرد است.
مقدمه دوم: هر موجود مجردی در نزد خود حاضر است، پس به ذات خود عالم است.
مقدمه سوم: خداوند موجودی مجرد و از تمام قیود مادی منزّه است.
نتیجه: حق تعالی، عالم به ذات خویش است؛ زیرا او موجودی مجرد است وهر مجردی از ذات خود آگاهی دارد9. حضرت علی(علیه السلام) میفرمایند: «العالم بلا اکتساب و لا ازدیاد و لا علم مستفاد؛ داناست، نه آنکه آگاهی او از جایی گرفته شده یا در حال فزونی باشد و یا از کسی فرا گیرد.10»
اثبات علم خداوند به اشیاء قبل از ایجاد آنها:(علم اجمالی)
مقدمه اول: خداوند متعال به ذات خویش علم دارد.(در برهان قبل اثبات شد.)
مقدمه دوم: ذات خداوند، علت همه موجودات است.
مقدمه سوم: علم به علت، مستلزم علم به معلول است.
مقدمه چهارم: علم خداوند به ذات خود و علیتش برای مخلوقات از ازل اثبات شده است.
نتیجه: خداوند از ازل و قبل از ایجاد اشیاء از طریق علم به ذات خویش بر تمام اشیاء، عالم بوده است11.
اثبات علم خداوند به اشیاء بعد از ایجاد آنها(علم تفصیلی):
مقدمه اول: خداوند متعال، علّة العلل و سایر موجودات، معلول او هستند.
مقدمه دوم: وجود معلول عین وابستگی و تعلق به علت است و معلول هیچگونه استقلال وجودی ندارد.
مقدمه سوم: لازمه وابستگی وجودی معلول، آن است که معلول در نزد علت خویش، حاضر با شد؛ زیرا عدم حضور به معنای استقلال وجودی داشتن معلول است و بر طبق مقدمه دوم، این امر ممکن نیست و حقیقت علم، حضور معلوم در نزد عالم است؛ پس هر علتی به معلول خود علم دارد.
نتیجه: تمام پدیدههای هستی و موجودات، معلوم خدا هستند؛ زیرا همگی معلول او هستند و هر معلولی برای علت خویش، معلوم است12.
سؤال: رابطه علم حضوری انسان با مرتبه وجودی او چیست؟
نفس انسان دارای رذایل بیشماری است و هر قدر انسان در برابر این نفس سرکش سستی نشان دهد، چیرگی این رذایل در وجود او بیشتر بروز خواهد کرد. شایسته است انسان مانند شناگری ماهر در نفس خود غواصی کند تا انواع رذایل(کوسهها و حیوانات درنده) آن را بشناسد و در صدد نابودی آنها برآید و جواهرات وجودی(استعدادها) خود را از اعماق دریای نفسش، استخراج کند.حال اگر انسان با غواصی در دریای نفس از حیوانات درنده آن بترسد و به سطح آب فرار کند، دیگر قادر به دیدن رذایل موجود در عمق وجودش نخواهد بود و اینها(رذایل) همچنان در عمق وجودش، خواهند ماند و سبب پایین ماندن مرتبه وجودی فرد و در نهایت سبب پایین ماندن علم حضوری او خواهند شد. ولی انسان مؤمن و زیرک با غواصی در اعماق دریای وجود و نابود کردن رذایل نفسانی خویش، روز به روز مرتبه وجودی خود را بالاتر میبرد و به دنبال آن علم حضوری چنین فردی نیز افزایش مییابد. و هر چه علم حضوری قویتر و بیشتر شود، ایمان و یقین فرد، بیشتر میشود و برای عبادت و اطاعت از خداوند به دنبال دلیل نمیگردد؛ بلکه خداوند را همیشه حاضر میبیند(العالم محضرالله...).
پی نوشت:
1.علی ربّانی گلپایگانی، محاضرات فی الالهیات، ترجمه سلیمانی، ص92.
2.محاضرت، ص93.
3.سوره ملک، آیه 14.
4.سوره انعام، آیه 59.
5.علی ربانی گلپایگانی، محاضرات فی الالهیات، ترجمه سلیمانی، ص93، شرح بدایة الحکمه، علی شیروانی، ج4، ص101.
6.همان.
7.محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ج1، ص215 و 216؛ محاضرات.
8.محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ص216.
9.همان ص216 و 217.
10.نهج البلاغه، خطبه 213.
11.محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی،ص 218.
12. محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی،ص 219.
بخش پنجم
موضوع: قدرت
سؤال: نظر متکلمین و فلاسفه را درباره قدرت بیان کنید؟ دو نظریه وجود دارد:
1-نظر متکلمین: قادر کسی است که به واسطه داشتن صفت قدرت، انجام یا ترک فعل برای او ممکن است1.
2-نظر فلاسفه و گروهی دیگر از متکلمین: قادر کسی است که اگر بخواهد، فعل را انجام میدهد و اگر بخواهد، آن را ترک میکند2.
هر دو تعریف بیانگر این مطلب است که قادر ملزم به انجام یا ترک فعل نیست بلکه مختار است3.
سؤال: مفهوم قدرت را بیان کنید و منظور از قدرت نامحدود الهی چیست؟
درباره فاعلی که کار خود را با اراده و اختیار خودش، انجام میدهد؛ گفته میشود که نسبت به کار خودش«قدرت» دارد. پس قدرت عبارت است از مبدئیت فاعل مختار برای کاری که ممکن است از او سر بزند و هر قدر فاعل از نظر مرتبه وجودی کاملتر باشد دارای قدرت بیشتری خواهد بود و موجودی که دارای کمال بی نهایت باشد، قدرتش نا محدود خواهد بود«اِنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیر4».
خداوند متعال که قدرتش نامحدود است به اندازه مرتبه وجودی هر کس، از صفات خود(مثل قدرت) به او افاضه میکند و انسان بسته به مرتبه وجودیش میتواند این کمال(صفت قدرت) را از خداوند متعال دریافت کند. پس برای دریافت قدرت بیشتر باید مرتبه وجودیش را بالا ببرد و یکی از راههای بالا بردن مرتبه وجودی کوچک شمردن اعمال صالح خویش است.
حضرت زینب(سلام الله علیها) مرتبه وجودیش آنقدر بالا بود که پس از واقعه عاشورا و تحمل آن همه مصیبت و رنج، زبان به شکایت باز نکرد و حتی بر سر جنازه برادر بزرگوارش، امام حسین(علیه السلام)عرض کرد: «رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا هذا...» و یا در مجلس ابن زیاد، تحمل رنج و مصائب در راه خدا رازیبا توصیف کرد؛ «ما رَأیتُ اِلّا جَمیلا... »5.
انسانی که به مرتبه وجودی بالایی برسد، گویا تمام صفات ناپسند انسانی در وجودش از بین میرود و فقط صفات الهی باقی میماند و بدین ترتیب تمام افکار و اعمالش، نورانیت پیدا کرده و الهی میشود. در حدیثی از امام باقر(علیهالسلام) آمدهاست: زمانی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به معراج رفتند، خداوند متعال، مؤمنین را که با نوافل به او تقرّب جویند را چنین وصف کرد: «وَ اِنَّهُ لِیَتَقَرَّبُ اِلَیَّ بالنافِلَةِ حَتّی اُحِبَّهُ فَاِذا أحبَبتَهُ کُنتُ اِذا سَمعَهُ اَلّذی یَسمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الّذی یبصر بِهِ وَ لِسانَهُ الّذی یَنطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الذی یَبطِشُ بِها اِن دَعانی آحبِبتَهُ وَ اِن سَألتَنی أعطَیتُهُ؛ به راستی او با عمل نافله به من تقرّب جوید تا آنجا که دوستش بدارم و چون دوستش داشتم در این صورت گوش او شوم که با آن بشنود و چشم او شوم که با آن ببیند و زبانش شوم که با آن بگوید و دستش شوم که با آن برگیرد، اگر به درگاهم دعا کند، اجابتش میکنم و اگر از من خواهش کند به او ببخشم6».
سؤال: چه چیزهایی متعلق قدرت خداوند واقع نمیشود؟
کاری که متعلق قدرت قرار میگیرد باید امکان تحقق داشته باشد. پس هر چیزی که ذاتاً محال یا مستلزم محال باشد، مورد تعلق قدرت واقع نمیشود و قدرت داشتن خدا بر هر کاری بدین معنی نیست که فیالمثل بتواند خدای دیگری را بیافریند(زیرا خدا آفریدنی نیست) یا بتواند عدد«2» را به فرض«2» بودن از عدد«3» بزرگتر کند یا فرزندی را با فرض فرزند بودن، قبل از پدرش خلق کند.
پش نوشت:
1.علی ربانی گلپایگانی، عقاید استدلالی، ج1، ص 119.
2.همان.
3.همان.
4.سوره بقره، آیه 20.
5.لهوف، ترجمه عباس عزیزی، ص 218.
6.اصول کافی، ج2.
بیشتر بدانید
«سؤال: امور محال به چند دسته تقسیم میشوند؟
الف) محال ذاتی: که فی ذاتِهِ(ذاتاً) تحقق پذیر نیست، مانند اجتماع نقیضین. مثال: وجود و عدم.
تاریکی و عدم تاریکی نمیتوانند با هم جمع شوند؛ انسان و نا انسان. یک موجود نمیتواند در حالیکه انسان است، ناانسان باشد. یک چراغ نمیتواند در زمانیکه روشن است، خاموش هم باشد1.
ب) محال وقوعی: اینکه، تحقق آن مستلزم تناقض است. برای مثال انسان، ذاتاً ممکن الوجود است در صورت تحقق علت، انسان به وجود میآید و در صورت عدم تحقق علت، پدید آمدن انسان، محال و مستلزم تناقض است.
ج) محال عادی: هر پدیده علتی دارد که از طریق آن به وجود میآید. ولی ممکن است، علت دیگری هم داشته باشد که گاهی نیز به طور استثناء از آن طریق به وجود میآید. زمانی که علت عادی آن نیست، میگوییم: این محال است که به وجود بیاید. پس محال عادی در واقع، امری محال و ناشدنی نیست بلکه عرف با مسامحه به آن محال میگوید2.
مثال: مبانی بسیاری از شبهات به این محال تکیه دارد و این امور قابلیت ایجاد ندارند نه اینکه خداوند محدود است. پس امور مذکور از محالات عقلی هستند و قابلیت تعلق قدرت را ندارند و تعلق نگرفتن نیز نقص و محدودیتی برای قدرت خدا ایجاد نمیکند3. چنین پرسشهایی زمان پیشوایان هم مطرح میشد و آن بزرگواران به تناسب فهم پرسنده، پاسخهایی را ارائه میکردند.
شخصی از امام علی(علیهالسلام) پرسید: آیا خداوند قادر است دنیا را در تخم مرغ جای دهد بدون آنکه دنیا کوچک یا تخم مرغ بزرگ شود؟ حضرت فرمودند: «اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالی لا نَسب اِلَی العَجز وَ الذی سَألتَنی لا یَکون؛ خداوند بزرگ و عزیز از عجز و ناتوانی به دور است و به این صفات متصف نمیشود و آنچه سؤال کردی قابلیت وقوع ندارد4».
سؤال: آیا خداوند قدرت انجام دادن کارهای(اعمال) ناشایست را دارد؟
لازمه قدرت داشتن بر هر کاری این نیست که همه آنها را انجام دهد؛ بلکه هر کاری را که بخواهد، انجام خواهد داد. خداوند حکیم، جز کار شایسته و حکیمانه را نمیخواهد و انجام نمیدهد هر چند قدرت بر انجام کارهای زشت و ناپسند را هم دارد.انسانها به طور فطری کار زشت و ناپسند را دوست ندارند؛ هیچکس، دروغگویی و انسان دروغگو را دوست ندارد حتی کسانیکه دین ندارند. بنابراین انسانهای مؤمن، عاقل و حکیم چنین صفتی را ناپسند میدانند و هرگز این عمل زشت را انجام نمیدهند، ضمن اینکه قدرت بر دروغ گفتن دارند ولی چنین عملی از آنان دور از انتظار است و انجام نمیدهند. نتیجه: خداوند کمال علم و حکمت است با اینکه قدرت انجام دادن اعمال ناشایست را دارد ولی هرگز انجام نمیدهد و تمام افعالش نیکو است«فَتَبارَکَ اللهُ أحسَنُ الخالِقینَ1».
یکی دیگر از دلایل شک و شبهات انسان درباره قدرت خداوند، محدود بودن انسان است که بر اثر این محدودیت، نمیتواند حکمتهای برخی از افعال خداوند متعال را به خوبی درک کند و به همین دلیل دچار شک و شبهه شده و زبان به شکوه و اعتراض میگشاید. اما کسیکه به مرتبه وجودی بالایی رسیده باشد و خداوند متعال را با معرفت بشناسد؛ هرگز اعتراض نمیکند و تمام افعال خداوند را از روی حکمت میداند. امام علی(علیهالسلام) میفرمایند: «اَلَذی ابتَدَعَ الخَلقَ عَلی غَیرِ مِثالٍ اِمتَثَلَهُ... وَ اَرَانَا مِن مَلَکوتِ قُدرَتِهِ وَ عَجائِبِ مَا نَطَقَت بِهِ آثارُ حِکمَتِهِ و ...؛خدایی که پدیده ها را از هیچ آفرید، نمونه ای در آفرینش نداشت تا از آن استفاده کند،... خداوند نمونههایی از قدرت نهان و شگفتیهایی که آثار حکمت الهی بر آنها گواهی میدهد را به ما نشان دادهاست2».
اگرچه برخی معتقدند؛ خداوند فاقد چنین قدرتی است ولی نظر صحیح آن است که خداوند، قدرت بر انجام اعمال قبیح را دارد ولی با توجه به مبرا بودن خداوند از جهل، نقص، ترس و نیاز... و برخورداری از حکمت، وقوع چنین اعمالی از او ممتنع است3.
سؤال: آیا مخلوق میتواند قدرت و اختیار خداوند را سلب کند؟
قدرت به معنایی که گفته شد، متضمن اختیار هم هست و خدای متعال همچنانکه بالاترین قدرتها را دارد، کاملترین مراتب اختیار را نیز داراست و هیچ عاملی نمیتواند او را برای انجام کاری تحت فشار قرار دهد یا اختیار از او سلب کند؛ زیرا وجود و قدرت هر موجودی از اوست و هیچگاه مغلوب نیرویی که خودش به دیگران داده، نمیشود. با توجه به اینکه خداوند برترین موجود است و مقهور و مغلوب هیچ موجودی نیست، جبری بودن فعل در حق او متصور نیست. بنابراین، خداوند جهان را با قدرت و اختیار آفریدهاست8. هیچ مخلوقی به هر اندازه هم دارای قدرت باشد، باز هم نمیتواند خداوند را مجبور به کاری کند یا اختیار خدا را از وی سلب کند. اراده انسان در طول اراده خداوند است و تا خداوند اراده نکند، انسان نمیتواند حرکتی انجام دهد.«وَمَا تَشاؤُنَ اِلّا اَن یَشاءَ اللهُ رَبُّ العالَمینَ؛ انسان هیچ عملی را نمیتواند انجام دهد مگر اینکه خداوند اذن تکوینی به تحقق آن دهد و مانع صدور فعل او نشود9».
پی نوشت:
1.کشف المراد، ص 176.
2.کشف المراد، ص176.
3.محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ج1، ص 232و 233.
4.توحید صدوق، باب9، حدیث9.
5.سوره مؤمنون، آیه14.
6.نهج البلاغه، خطبه 91. صفات الله تعالی فی القرآن:16.
7.ر. ک. شیرازی، صدرالدین محمد،الاسفار الاربعه،ج6، صص 320-307؛ طوسی،نصیرالدین، شرح تجرید، ص 390-394، ترجمه و شرح علامه شعرانی.
8.علی ربانی گلپایگانی، عقاید استدلالی، ج1، ص121.
9.سوره تکویر، آیه29.
موضوع: حیات
سؤال: حیات به چند معنا استعمال میشود؟
مفهوم حیات1در مورد دو دسته از مخلوقات به کار میرود:
1-گیاهان که دارای رشد و نمو هستند.
2-حیوانات و انسان که دارای شعور و اراده هستند.
معنای اول:
این معنا مستلزم نقص و نیاز است؛ زیرا لازمه رشد و نمو این است که موجود رشد یابنده در آغاز فاقد کمالی باشد و در اثر عوامل خارجی تغییراتی در آن پدید آید و به تدریج به کمال جدیدی برسد.
معنای دوم:
مفهومی کمالی است. هر چند مصادیق امکانی آن تؤام با نقصها و محدودیتهایی هست اما میتوان برای آن، مرتبهای نامتناهی در نظر گرفت که هیچ نقص و محدودیت و نیازی نداشته باشد چنانکه مفهوم وجود و مفهوم کمال نیز چنین است.کمالی بودن مفهوم حیات، به آن معناست که میتوان برای آن مرتبهای نا متناهی و کامل در نظر گرفت که قابل صدق بر خداوند باشد و بالاتر از آن مرتبهای نیست و از آنجا که صفات خداوند، زائد بر ذاتش نیستند و عین ذاتش میباشند، خداوند حیّ بالذات میباشد.البته، انسانها و حتی حیوانات که مصادیق امکانی این نوع حیات هستند دارای نقصها و محدودیتهایی میباشند و حیاتشان رو به کمال است؛ چون این صفت زائد بر ذاتشان است.
سؤال: تفاوت دو مفهوم حیات در چیست؟
تفاوت اساسی بین این دو مفهوم حیات در کمال است. در مفهوم اول، کمال وجود ندارد، گیاهان رشد میکنند و بزرگتر میشوند اما چیزی به کمالشان افزوده نمیشود. اما انسان، اگر اطاعتش از پروردگار بی چون و چرا باشد با رشد جسمانی کمالش بالاتر میرود« سمعنا و أطعنا» زیرا انسان دارای شعور و اراده است. حتی حیوانات نیز از مرتبه پایینی از شعور برخوردارند.
« وَ إذا الوُحوُشُ حُشِرَت2».
سؤال: کدام مفهوم حیات را میتوان به خدا نسبت داد؟ چرا؟
مفهوم اول حیات را به خدا نمیتوان نسبت داد؛ زیرا مستلزم نقص و نیاز است و در بحثهای پیشین(صفات سلبیه) توضیح داده شد که خداوند منزه ازهرگونه نقص ونیاز است(نفی جسمانیت، نفی ترکیب، نفی حرکت و تکامل و ...).
اما مفهوم دوم حیات به دلایل:
1- چون مفهومی کمالی است و میتوان مرتبهای نامتناهی برای آن در نظر گرفت که هیچگونه نقص و نیازی نداشته باشد.
2- به طور اساسی حیات به معنایی که ملازم با علم و فاعلیت ارادی3 (شعور و اراده) باشد لازمه وجود غیر مادی(مجرد) است پس قابل اطلاق بر خداوند متعال، میباشد.
خلاصه مفهوم دوم
1. مفهومی است که میتوان مرتبه نامتناهی برای آن در نظر گرفت. 2. حیات به این معنا لازمه وجود غیر مادی(مجرد) است.
پس قابل اطلاق بر خداوند است.
سؤال: اگر حیات لازمه وجود غیر مادی است پس چرا به موجودات مادی نسبت داده میشود؟
اگر چه حیات به موجودات مادی و جاندار نسبت داده میشود اما در حقیقت، این صفت روح آنهاست؛ زیرا روح است که علم دارد و با اراده و اختیار، کار انجام میدهد و اینکه به موجودات مادی جاندار نسبت داده میشود به دلیل تعلق روح به بدن است.
به طور اساسی در فلسفه و کلام، تنها موجود مجرد است که میتواند علم و فاعلیت ارادی(علم و قدرت) داشته باشد و گرنه ماده که چنین خصوصیتی نمیتواند داشته باشد، پس حیات به معنای دوم، مختص موجود مجرد است( مختص بعد مجرد است برای مثال، در انسان که موجودی مادی است مخصوص بعد مجرد وجود انسان که روح است، میباشد). بنابراین تا زمانی که روح به بدن تعلق دارد، بدن هم ارزشمند است و زمانیکه روح از بدن انسان جدا میشود، جسم دیگر ارزشی ندارد و کم کم از بین خواهد رفت و اثری از آن باقی نخواهد ماند. خداوند متعال، جسم انسان را از گِل آفرید(لَقَد خَلَقنَاالاِنسانَ مِن سُلالَةٍ مِن طینٍ4، إنّی خالِقٌ بَشَراً مِن طینٍ5) اما هنگامیکه روح الهی در انسان دمیده شد، آنگاه ارزشمند گردید و لایق سجده ملائک شد(فَإذا سَوّیتُهُ وَ نَفَختُ فیهِ مِن رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ6).روح انسان است که استعداد و شایستگی رسیدن به کمال را دارد و وقتی به مراتب بالای وجودی برسد در قفس جسم، احساس محدودیت میکند و مشتاق است تا به عالم ملکوت پرواز کند.
سؤال: اگر جسم انسان بدون روح ارزشی ندارد، چرا برخی از اجساد پس از مرگ از بین نمیروند؟
انسانها دارای مراتب وجودی متفاوتی هستند و هر قدر تقوی و معرفت الهی فرد، نسبت به مقام پروردگارش بالاتر رود و از طریق جهاد با نفس و تحمل دردها و رنجهای زیاد در راه دین خدا، مرتبه وجودی خود را بالا ببرد به مقدار بیشتری از مصادیق ظلم و گناه پی میبرد تا آنجا که از ارتکاب مکروهات و ترک مستحبات نیز خودداری میکند(ألَّذین آمنوا وَ لَم یَلبِسُوا ایمانَهُم بِظُلمٍ...7) و به آنجا میرسد که جسمش نیز قدسیّت مییابد و نزد خداوند متعال چنان ارزشمند میگردد که پس از مرگ نیز نابود نمیشود.جسم پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در اثر تحمل سختیهای فراوان در راه خداوند چنان ارزشمند گردید که همراه با روح پیامبر(صلی الله علیه و آله) به آسمان عروج کرد و در سیر ملکوتیاش تا آنجا بالا رفت که فرشته هم نتوانست به آنجا برسد.«ثُمَّ دَنَا فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قَوسَینِ أو أدنَی8».
سؤال: دلیل خاص بر حیات الهی را بیان کنید؟
برهان اول:
مقدمه اول: ذات مقدس الهی مجرد و غیرجسمانی است.
مقدمه دوم: هر موجود مجردی ذاتاً دارای حیات است.
نتیجه: خداوند متعال، ذاتاً دارای حیات است.
برهان دوم:
ما در میان موجودات اطراف خود، چیزهایی مشاهده میکنیم که دارای علم و قدرت هستند. البته این علم و قدرت هر دو زائد بر ذات ایشان است و آنها را به واسطه همین علم و قدرت، متصف به حیات میکنیم و زنده میخوانیم. پس اگر موجودی باشد که علم و قدرت بینهایت داشته باشد و این علم و قدرت هر دو عین ذات او باشند به طریق اولی متصف به حیات میشود و چون علم و قدرت خداوند عین ذات اوست، حیات او نیز عین ذاتش میباشد. حیات خداوند همراه با اثبات علم و قدرت خداوند ثابت میشود9.
برهان سوم:
این برهان، همان برهان عام و راه سادهای است که درباره تمام صفات کمالی واجب تعالی قابل طرح است.
مقدمه اول: در جهان آفرینش که مخلوق واجب تعالی است، کمالی به نام حیات، یافت میشود.
مقدمه دوم: علت هستی بخش، کمالاتی را که افاده میکند به نحو شریفتر و بالاتری واجد میباشد.
نتیجه: خداوند متعال، خود واجد حیات است10.
پی نوشت:
1.معنای لغوی حیات: 1- نیروی رشد کننده در گیاهان و حیوانات 2- نیروی حساس و حس کننده 3- نیروی فعال و عاقل و دارای اندیشه 4- برطرف شدن غم و اندوه 5- حیات اخروی و ابدی 6- حیات که پروردگار به آن توصیف میشود و هنگامی که در شأن حضرت باری تعالی گفته شود، او زنده است به این معناست که هرگز فانی و زوال پذیر نمیشود و این صفت فقط در مورد پروردگار ثابت میشود.(مفردات راغب، ذیل حیات) «هوالحی القیّوم، بقره 253».
2.سوره تکویر آیه5. از این آیه و آیه38 انعام(ثم الی ربهم یحشرون) میفهمیم که حیوانات نیز حشر دارند و ملاک حشر همانطور که در انسانها شعور و اراده میباشد در حیوانات نیز همان درک و شعور و اراده است. همچنین به کار بردن ضمیر«هم» برای حیوانات که ضمیر عاقله است، نشان دهنده وجود داشتن شعور و اراده در حیوانات است.(المیزان، ج7، ذیل آیه38).
البته برخی از انسانها مرتبه وجودیشان آنقدر پایین است که گاهی حتی از یک حیوان هم پستتر میشوند. انسانهایی که شاید از لحاظ مادی رشد خوبی داشته باشند ولی از لحاظ معنوی هیچ رشدی نمیکنند پس به کمال حقیقی دست نمییابند« اولئک کالانعام بل هم اضلّ»179، اعراف.
3.به بخش بیشتر بدانید، مراجعه شود.
4.سوره مؤمنون، آیه12.
5.سوره ص، آیه71.
6.سوره ص، آیه72.
7.سوره انعام، آیه82؛ مراتب ایمان بر حسب مصادیق ظلم: 1. دوری از گناهان کبیره 2. دوری از گناهان صغیره 3. انجام مستحبات 4. ترک مکروهات 5. ترک مباحات 6. ترک هر عملی که خار راه محبت حق باشد. (المیزان، ج7، ذیل 82 انعام).
8.سوره نجم، آیه 8و9.
9.ترجمه و شرح بدایة الحکمه، علی شیروانی، ج4، ص163.
10.همان، ص164.
[بیشتر بدانید]
سؤال: آیا حیات با علم و فاعلیت ارادی مساوی است یا ملازم آن است؟
در مورد حیات به معنای دوم، دو احتمال وجود دارد:
1-حیات مساوی با علم و فاعلیت ارادی (علم و قدرت) است؛ در این احتمال، حیات مبدأ علم و قدرت است و نتیجه آن، این است که حیات همان مجموع علم و قدرت است.این نظر صحیح نیست به دو دلیل:
الف) گاهی حیات هست اما علم و قدرت نیست. مانند کسی که برای عمل جراحی ، او را بیهوش کردهاند. او زنده است اما در آن حال آگاهی بر چیزی ندارد و حرکتی ندارد و قادر بر انجام کاری هم نیست.
ب) مفهوم حیات با مفهوم علم و قدرت مغایرت دارد. بدین معنا که حیات مفهومی ذاتی و فاقد هر گونه نقصان، زیادی و تکامل است بر خلاف مفهوم علم و قدرت که نقصان، زیادی و تکامل دارد. بنابراین، اگر حیات به علم و قدرت، تعریف شود، حیات را با لوازمش که علم و قدرت است مساوی دانسته ایم و این صحیح نیست1. مانند تری برای آب یک مفهوم نفسی است که به آب اضافه نشده بلکه ذاتی آن است؛ یعنی تری آب، زیادتر یا کمتر نمیشود ولی شوری یا شیرینی برای آب، مفهوم اضافی است که کم و زیاد میشود.
2- حیات ملازم با علم و فاعلیت ارادی است؛ در این احتمال، مفهوم حیات مساوی با مفهوم علم و قدرت نیست، بلکه چیزی است که مستلزم علم و قدرت است2. یعنی لازمه داشتن حیات به معنای دوم، داشتن علم و قدرت است مانند انسان، چون دارای علم و قدرت (فاعلیت ارادی) است پس دارای حیات نیز میباشد؛ چون لازمه حیات، علم و فاعلیت ارادی است. ولی اشیاء، مانند سنگ به واسطه نداشتن علم و فاعلیت ارادی(قدرت) حیات ندارند.
پی نوشت:
1.علامه طباطبایی، شرح بدایة الحکمه، ترجمه علی شیروانی، ج4، ص162 و 163_ آموزش فلسفه، ج2، درس66.
2.همان.
گروه تحقیق موسسه نورالیقین